آینده همین حالاست !

آینده همین حالاست !

My Creator Created Me For Create
آینده همین حالاست !

آینده همین حالاست !

My Creator Created Me For Create

نوسْتِرآداموس !



نوسْتِرآداموس (به فرانسوی: Nostradamus) با نام واقعی میشِل دو نُسْتْرِدام (Michel de Nostredame) (زادهٔ ۱۴ یا ۲۱ دسامبر ۱۵۰۳-درگذشتهٔ ۲ ژوئیه ۱۵۶۶) عطار و پیشگوی اهل فرانسه بود. بسیاری از حوادث و جنگهای آینده، پس از اتفاق افتادن، پیشگوییشان به وی منسوب شده‌است. تا این لحظه، حادثه‌ای قبل از وقوع با استناد به آثار وی پیش بینی نشده‌است.

پدر او «پیر دی نستردام» در یک خانوادهٔ یهودی متولد شد ولی او پس از ازدواج با یک زن کاتولیک به مسیحیت گروید. میشل نخستین فرزند آن‌ها بود. میشل دو نستردام در روز ۱۴ دسامبر سال ۱۵۰۳ در «سینت رمی دو پروونس» (Saint-Rémy-de-Provence) فرانسه به دنیا آمد. وی تحصیلات خود را در شهر «آوینیون» به پایان رساند.

میشل هنگام تحصیل به نجوم و ریاضیات علاقه بسیاری نشان می‌داد. با وجود این به خواست پدرش درسال ۱۵۲۱ در آموزشگاه پزشکی «مونت پلیه» ثبت نام کرد. در آنجا بود که با نویسندهٔ نامدار فرانسوی «فرانسوا رابله» آشنا شد و با تشویق او به سرودن شعر و نوشتن قطعات ادبی پرداخت. در ۱۵۵۰ نخستین تقویم نجومی را که در آن پیش‌‌گویی‌هایی دربارهٔ رخدادها و اوضاع جوی سال بعدانجام شده بود، منتشر نمود. در این سال‌نامه برای نخستین بار نام وی «نوسترآداموس» و شغل و زمینه مورد علاقه‌اش، پزشک و آستروفیل آورده شد. کلمه آستروفیل به معنای دوستدار ستاره‌ها است. نوسترآداموس این کلمهٔ ساختگی را به آسترولوگ یا «ستاره‌شناس» ترجیح داده‌ بود.

از سال ۱۵۵۴ نوسترآداموس یادداشت‌های خود را به صورت رباعی (دوبیتی) نوشت. صد رباعی نخست را با نام «سِنتِریِ نخست» یا «نخستین صدگانه» یا «صد شعر»، در ۱۵۵۵ منتشر کرد. در سرآغاز این این رباعی‌ها که خطاب به پسرش سزار نوشته است؛ تاکید می‌کند که سرنوشت بشر و آیندهٔ جهان را از روی حرکات ستارگان می‌توان پیش‍‌گویی نمود و اینکه هر رباعی او گویای رخدادی‌ست که در آیندهٔ دور یا نزدیک رخ خواهد داد. تعداد این پیشگویی‌ها که بیشتر به صورت رباعی‌ است به ۹۶۵ عدد می‌رسد. علاوه بر این رباعی‌ها او ۵۶ مُسَدَس (شش بیتی)هم دارد. بطور کلی او در بیش از یک هزار رباعی و مسدس رخدادهای برجستهٔ گیتی را تا پایان سال ۱۹۹۹ میلادی پیش‌بینی کرده‌است. نوسترآداموس قید می‌کند که در پیشگویی‌هایش رمزها و محاسبه‌هایی دارد که هر کس توانایی درک آنها را ندارد. این رمزها را او در نامه‌ای‌ که به «هانری دوم» پادشاه فرانسه نوشته، توضیح داده است. کسانی که نوشته‌های نوسترآداموس را ترجمه و تفسیر می‌کنند تاریخ‌های آن را با استناد به این نامه استخراج می‌کنند.

نوسترآداموس، افزون بر پیش‌گویی‌های صدگانه، مجموعه‌ای به نام «پرساژ» (persage) هم دارد که به همان معنای پیش‌گویی و تفال است در این مجموعه ۱۴۱ پیش‌گویی به صورت رباعی آمده‌است که به ماه‌های گوناگون سال تقسیم شده‌است.


منبع  : ویکی پدیا



ثروتمند زندگی کنیم به جای آنکه ثروتمند بمیریم !

وقتی که نوجوان بودم، یک شب با پدرم در صف خرید بلیط سیرک ایستاده بودیم. جلوی ما یک خانواده پرجمعیت ایستاده بودند.به نظر می رسید وضع مالی خوبی نداشته باشند . شش بچه مودب که همگی زیر دوازده سال داشتند ولباس هایی کهنه در عین حال تمیـز پوشیده بودنـد. دوتا دوتا پشت پدر و مادرشان، دست همدیگر را گرفته بودند و با هیجان زیادی در مورد برنامه ها و شعبده بازی هایی که قرار بود ببینند، صحبت می کردند.
وقتی به باجه بلیط فروشی رسیدند، متصدی باجه از پدر خانواده پرسید: چند عدد بلیط می خواهید؟پدر خانواده جواب داد: لطفاً شش بلیط برای بچه ها و دو بلیط برای بزرگسالان. متصدی باجه، قیمت بلیط ها را اعلام کرد .
پدر به باجه نزدیکتر شد و به آرامی از فروشنده بلیط پرسید: ببخشید، گفتید چه قدر؟!متصدی باجه دوباره قیمت بلیط ها را تکرار کرد. ناگهان رنگ صورت مرد تغییر کرد و نگاهی به همسرش انداخت . بچه ها هنوز متوجه موضوع نشده بودند و همچنان سرگرم صحبت در باره برنامه های سیرک بودند . معلوم بود که مرد پول کافی نداشت. و نمیدانست چه بکند و به بچه هایی که با آن علاقه پشت او ایستاده بودند چه بگوید . ناگهان پدرم دست در جیبش برد و یک اسکناس بیست دلاری بیرون آورد و روی زمین انداخت. سپس خم شد و پول را از زمین برداشت، به شانه مرد زد و گفت: ببخشید آقا، این پول از جیب شما افتاد! مرد که متوجه موضوع شده بود، همان طور که اشک از چشمانش سرازیر می شد، گفت: متشکرم آقا.
مرد شریفی بود ولی درآن لحظه برای اینکه پیش بچه ها شرمنده نشود، کمک پدرم را قبول کرد...

بعد از این که بچه ها به همراه پدر و مادرشان داخل سیرک شدند، من و پدرم آهسته از صف خارج شدیم و به طرف خانه برگشتیم و من در دلم به داشتن چنین پدری افتخار کردم و آن زیباترین سیرکی بود که به عمرم رفته بودم .



احد عظیم زاده مولتی میلیاردر ایرانی از زندگی اش می گوید !





من احد عظیم‌زاده هستم. در 10 آذر 1336 در ده اسفنجان در شهرستان اسکو متولد شدم. هفت ساله بودم که پدرم را از دست دادم و یتیم شدم.

امکانات مالی‌مان اجازه نمی‌داد به مدرسه بروم و فقط پس از رفتن به کلاس اول مجبور شدم پشت دار قالی بنشینم و قالیبافی کنم. تا 13 سالگی روزها قالی می‌بافتم و شب‌ها درس می‌خواندم. چاره‌ای نبود، وسع مالی ما جز این اجازه نمی‌داد.
خاک خوردم و زحمت بسیار کشیدم. در سال 2بار بیشتر نمی‌توانستیم برنج بخوریم. یک بار روز 21 ماه رمضان و بار دوم شب چهارشنبه‌سوری. آرزو داشتم یا خلبان شوم یا پولدار و برای رسیدن به این آرزوها بسیار زحمت کشیدم.
کارم را با به دوش کشیدن پشتی و قالی‌های کوچک و بردن آن از اسفنجان یا اسکو برای فروش آغاز کردم. در آغاز کار از هرکدام از آنها یک یا دو تومان (نه هزار یا 2هزار تومان) سود می‌کردم. پنج سال اینچنین سخت کار کردم. بسیار دشوار بود. اما پشتکار و اعتقاد به هدف با توکل به خدا تحمل سختی‌ها را آسان می‌کرد. در 18 سالگی توانستم 20 هزار تومان پس‌انداز کنم، اما فشارها همچنان ادامه داشت تا این‌که مجبور به ترک تحصیل شدم.
غصه یتیمی چون باری سنگین به دوشم بود. (بغض می‌کند) یتیم هیچ‌کس را ندارد. کارمند، کارگر، بانکی، کاسب و هرکس دیگری شب که به خانه‌اش می‌رود دستی به سر و روی بچه‌اش می‌کشد. اما یتیم این محبت بزرگ را ندارد. شب‌ها، شب‌های جمعه پاهایش را در بغل می‌گیرد و به انتظار می‌نشیند. در انتظار آن کس که دستی به سرش بکشد...
در این فکر بودم که سرمایه‌ام را افزایش بدهم تا بتوانم کاری بکنم. می‌خواستم یک کارگاه فرشبافی راه بیندازم. سراغ پسرعموی پدرم رفتم و از او 20 هزار تومان قرض کردم و 60 هزار تومان هم از بانک وام گرفتم. سرمایه‌ام شد 100 هزار تومان یعنی به اندازه یک تراول صد تومانی امروزی.

وقتی این پول دستم آمد تازه به فکر افتادم که چه بکنم. چه ایده جدیدی داشته باشم؟ ماه‌ها فکر کردم. آن روزها چون انقلاب پیروز شده بود تا 2 سال به هیچ ایرانی پاسپورت نمی‌دادند.

در این مدت فکر کردم و فکر کردم تا به این نتیجه رسیدم که با صادرات کارم را شروع کنم.

ادامه مطلب ...

چرا در کوردستان سرطان بیداد میکند؟ !

این همه سرطانی در کوردستان چه کار میکنند ؟


این جواب های سربالا از کجا می آیند ؟


مگر فقط کورد ها چای داغ میخورند ؟

مگر فقط کورد ها جلوی نور آفتاب می ایستند ؟

مگر فقط کورد ها سیگار میکشند ؟


چرا باید بیشترین سهم سرطان از کشور مال ما باشد ؟


آیا ریخته شدن یک تانکر چند صد هزار لیتری مواد شیمیایی در سد سنندج چند سال پیش نمیتواند یکی از عوامل این همه سرطان دستگاه گوارش باشد ؟؟؟


آیا در معرض گرد و خاک (ریز گرد)  های آلوده به مواد شیمیایی جنگ های ایران و عراق (حلبچه ؛ سردشت و ... ) را میتوان در نظر نگرفت ؟  !!!




سی ثانیه پای صحبت برایان دایسون !


فرض کنید زندگی همچون یک بازی است. قاعده این بازی چنین است که بایستی پنج توپ را در آن واحد در هوا نگهدارید و مانع افتادنشان بر زمین شوید. جنس یکی از آن توپها از لاستیک بوده و باقی آنها شیشه ای هستند. پر واضح است که در صورت افتادن توپ پلاستیکی بر روی زمین، دوباره نوسان کرده و بالا خواهد آمد، اما آن چهار توپ دیگر به محض برخورد ، کاملا شکسته و خرد میشوند. او در ادامه میگوید : آن چهار توپ شیشه ای عبارتند از خانواده، سلامتی، دوستان و روح خودتان و توپ لاستیکی همان کارتان است.کار را بر هیچ یک از عوامل فوق ترجیح ندهید، چون همیشه کاری برای کاسبی وجود دارد ولی دوستی که از دست رفت دیگر بر نمیگردد، خانواده ای که از هم پاشید دیگر جمع نمیشود،‌ سلامتی از دست رفته باز نمیگردد و روح آزرده دیگر آرامشی ندارد !!!



جملات زیر را باید قاب کرد و زد به دیوار !


هیچ چیز در طبیعت برای خود زندگی نمیکند
رودخانه ها آب خود را مصرف نمیکنند
درختان میوه خود را نمی خورند
خورشید گرمای خود را استفاده نمیکند
ماه ، در ماه عسل شرکت نمیکند
گل ، عطرش را برای خود گسترش نمیدهد
نتیجه :
زندگی برای دیگران ، قانون طبیعت است . . .

زنها هرگز نمیگویند تو را دوست دارم
ولی وقتی از تو پرسیدند مرا دوست داری
بدان که درون آنها جای گرفته ای . . .

سکه ها همیشه صدا دارند
اما اسکناس ها بیصدا
پس هنگامی که ارزش و مقام شما بالا میرود
بیشتر آرام و بیصدا باشید . . .

سطرها بسیار موثر هستند
چون به شما میفهمانند که :
۱ نظم و ترتیب همیشه در اولویت است
۲ سکوت معنی دار بهتر از کلمات بیمعنی است . . .

هرگاه میخواهی بدانی که چقدر محبوب و غنی هستی
هرکز تعداد دوستان و اطرافیانت به حساب نمیآیند
فقط یک قطره اشک کافیست
تا ببینی چه تعداد دست برای پاک کردن اشکهای تو میآید . . .

در مسابقه بین شیر و گوزن، بسیاری از گوزنها برنده میشوند
چون شیر برای غذا میدود و گوزن برای زندگی
پس
” هدف مهمتر از نیاز است “

یک جمله فوق العاده، که در هر ایستگاه اتوبوس ژاپنی نوشته شده است
اتوبوس متوقف خواهد شد، اما شما پیاده روی به سمت هدف را ادامه دهید . . .

جمله “به تو افتخار میکنم”
همانقدر به مردان انرژی میدهد که جمله “دوستت دارم” به زنان . . .

نمی‌گویم که ١٠٠٠ شکست خورده‌ام.
می‌گویم فهمیده‌ام ١٠٠٠ راه وجود دارد که می‌تواند باعث شکست شود . . .
(توماس ادیسون)

این روزها همه ترس از دست دادن آبروی خود دارند
اما بسادگی آبروی دیگران را میبرند . . .

وقتی در وضعیت خوبی هستید ، یک اشتباه را یک جک در نظر میگیرید
اما زمانی که در وضعیت بدی قرار دارید، حتی از یک جوک ناراحت میشوید و اشتباه میپندارید . . .

مواظب کلماتی که در صحبت استفاده میکنید باشید
شاید شما را ببخشند، اما هرگز فراموش نمیکنند . . .

از گوش دادن به سخنان دشمنانتان غافل نباشید
آنها اشتباهات شما را به خوبی بیان میکنند !
(شکسپیر)

مهمترین زمان برای نگه داشتن خلق و خو وقتی است که طرف مقابل، آنرا از دست داده . . .

بمنظور موفقیت
تمایل شما برای رسیدن به موفقیت، باید بیشتر از ترس از شکست باشد . . .

اگر شما برای انجام کاری که باید انجام دهید، راهی پیدا کردید
آنرا انجام خواهید داد
در غیر اینصورت، یک بهانه برای انجام ندادن پیدا کردید . . .

“مدارا”
بالاترین درجه قدرت
و
“میل به انتقام”
اولین نشانه ضعف است . . .

طوطی صحبت میکند، اما اسیر قفس است
عقاب سکوت میکند و دارای اراده پرواز . . .

ما در زندگی آسایش را با کسانی داریم که با ما موافق هستند
اما
زمانی رشد میکنیم که با کسانی که با ما اختلاف نظر دارند هستیم. . .

اگر شما یک غذای بد طعم را خورده باشید
میتوانید طعم یک غذای خوب را درک کنید
پس، از تلخیهای زندگی درس بگیرید تا بتوانید آنرا درک کنید

چیزهایی که از دست داده ای را بحساب نیاور
چون گذشته هرگز برنمیگردد
اما گاهی اوقات، آینده میتواند چیزهایی که از دست داده ای را برگرداند
به آن فکر کن . . .

اگر رنجی نمیبردیم
هرگزمهربان بودن را نمیآموختیم . . .

دیشب که نمیدانستم برای کدامیک از دردهایم گریه کنم کلی خندیدم  . . .
(صادق هدایت)

به کسانی که به شما حسودی میکنند احترام بگذارید !
زیرا اینها کسانی هستند که از صمیم قلب معتقدند شما بهتر از آنانید . . .



گویا صبر باید کرد !

روزی سوراخ کوچکی در یک پیله ظاهر شد.

مردی نشست و ساعتها تلاش پروانه را برای بیرون آمدن از سوراخ کوچک پیله تماشا کرد. آنگاه تلاش پروانه متوقف شد و به نظر رسید که خسته شده و دیگر نمیتواند به تلاشش ادامه دهد. آن مرد تصمیم گرفت به پروانه کمک کند و با برش قیچی سوراخ پیله را گشاد کرد.

پروانه به راحتی از پیله خارج شد, اما جثه هایش ظریف و بالهایش چروکیده بودند. مرد به تماشای پروانه ادامه داد. او انتظار داشت بال­های پروانه گسترده و مستحکم شود و از جثه او محافظت نماید.

اما چنین نشد!

در واقع ناچار شد همه عمر را روی زمین بخزد و هرگز نتوانست پرواز کند. آن مرد مهربان نفهمید که محدودیت پیله و تقلا برای خارج شدن از ان سوراخ ریز را خدا برای پروانه قرار داده بود تا به  وسیله ان مایعی از بدنش ترشح شود و پس از خروج از پیله به او امکان پرواز دهد.

گاهی اوقات در زندگی فقط به تلاش و تقلا نیاز داریم.

اگر خداوند مقرر میکرد بدون هیچ مشکلی زندگی کنیم, فلج میشدیم, به اندازه کافی قوی نمیشدیم و هرگز نمیتوانستیم پرواز کنیم.



عاقبت آمار ولم کرد !


امروز پس از 5 سال تلاش و مشقت ، پاس کردن و پاس دادن ، افتادن و برخواستن ، دوست داشتن و دوست داشتن و ... فارغ التحصیل شدم  !



پیش نوشت : آمار را ول کرده ام آمار ولم نمیکند !