ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
همشهریان محترم باور کنید :
یه دونه مرغ ؟! " که چه عرض کنم " حتی گاو هم ، ارزشِ :
چاقو خوردن سرِ صف
اسهال شدن تو گرمای تابستون توی صف
بیدارشدن ساعت 5 صبح برای گرفتن صف
را ندارد !
احتمالا مرغ هم مانند سکه (چند ماه قبل ) دچار حباب گرفتگی شده است ...
با چند روز دندون رو جگر گذاشتن " البته در صورتی که جگری برایتان مانده باشد " این مشکل هم حل میشود .
چار روز دیگه مرغ چینی میارن میدن دونه ای 1000 تومن کلی جوجه موجه هم باهاش
میدن ، همه چی حل میشه فقط باید صبر کنید .
آنها فقط زحمت ِ زدن یک میخ به دیوار را میکشند ... !
این شرکت ها با این سیاست که خودشان وسایل بافت فرش را برای بافندگان به در خانه هایشان میبرند تمامی قوانین کار را دور زده اند :
این بافنده ها نه بیمه میشوند نه اضافه کاری برایشان در نظر گرفته میشود و نه آدم به حساب می آیند و خیلی " نه " های دیگر ؛ یعنی به معنای واقعی کلمه استثمار میشوند !
نمایندگان در سطح شهر ها و محلات بافندگانی را پیدا کرده و با دادن این وسایل به آنها فرش های نفیس از آنها تحویل گرفته و مبلغ ناچیزی به آنها میدهند ؛ نمایندگان این فرش ها را به شرکت اصلی که بیشترشان تبریزی و مشهدی و ... هستند فرستاده و آنها با ساعتی کار بر روی فرش ها و پرداخت کردن و تراش دادن سطح فرش آن را برای صادرات و تجارت میلیون دلاری آماده میکنند با وجودی که زحمت اصلی را بافندگان بیچاره ای کشیده اند که آنها حتی نامشان را هم نمیدانند !
آنها با شنیدن مبالغ 600000 تومان و 700000 تومان تشویق به انجام این کار طاقت فرسا میشوند و سلامتیشان را با قیمت اندکی میفروشند! در حالی که نمیدانند ده ها برابر این مبلغ را کسانی که هیچ کاری نمیکنند به جیب میزنند ، کسانی که نه چشمشان میسوزد نه پشتشان درد میگیرد نه انگشت هایشان و نه قید مسافرت و تعطیلات را میزنند .
یک هفته پیش من هم یکی از این تابلو فرش ها را گرفتم ؛ نه به خاطر پولش بلکه به خاطر تجربه استثمار شدن و همدرد شدن با قشری که فریادهایشان شنیده نمیشود و شاید ( واقعا "نمیدانند" که باید فریاد بکشند ).
دیروز سر کوچه مون یه پیر زن بیچاره رو ماشین زد ؛ زنگ زدیم 115 بعد از 24 دقیقه تازه اومدن اونجا بعدشم شیش دقیقه طول کشید تا بردنش !
جالبیش اینجاست که قبل از 115 هم پلیس اومد و هیچ کاری نکرد هم آتش نشانی !
جالب تر اینجاست که هر وقت مستقیم به پلیس و آتش نشانی کار داشتیم و زنگ زدیم اونا هم با رکورد های 30 دقیقه به بالا اومدن ولی وقتی باهاشون مصاحبه میکنن میگن عملیات های ما متوسط در 4 دقیقه انجام میشه ؛ فکر کنم نسبیت عام اینجا کاملا صادقه !!!!
نه تو می مانی و نه اندوه
و نه هیچیک از مردم این آبادی...
به حباب نگران لب یک رود قسم،
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،
غصه هم می گذرد،
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند...
لحظه ها عریانند.
به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز
سهراب سپهری
این وبلاگ هیچ مسئولیتی در قبال مسائل احتمالی که گریبان گیر خوانندگان میشود ندارد !