آینده همین حالاست !

آینده همین حالاست !

My Creator Created Me For Create
آینده همین حالاست !

آینده همین حالاست !

My Creator Created Me For Create

خاطرات آماری های 86 !



خاطــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرات و دل نگفته های آماری:



یادمان باشد! شاید روزی در گذر جاده ای ، از کنار هم بگذریم وبگوییم آن غریبه چقدر شبیهخاطراتم بود !!!



در این صفحه هر چه میخواهد دل تنگت بگوی :




ا -  سلام خوا قه زات .خوا شایه ته دو سعاته خه ریکم ئه نوسم .نازانم چی لی هات !

چی ئه که ی ئابا  باوان ؟  (داویلاگه ؟؟؟؟؟؟!)

ئیمشه و چووار شه ممه س  به لام نازم چه نمه ؛ سوبحا به یه که و کلاس مان هه س .

امید گوشیه که م قاتی کردگه نایه لی بنووسم جادووایی چتی خوه شو  بو  ئه نووسم !

نویسنده: لقمان

چهارشنبه5 آبان 1389 ساعت 01:35


۲-  ای زمان با تو ام ؛ لحظه ای تامل کن !...

گاه گاهی قدم هایت آنچنان بر شانه های عمر ، سنگینی میکنند که کمر زندگی را یارای تحملش نیست !

برخی ثانیه هایت چنان طولانی اند که در سکوت بین دو تیک ، میتوان سالها اندیشید!

زندگی ، لحظه ای احساس است ...

اما نکته در همان << لحظه >>  است !؟

مانده ام که آن لحظه را عشق بنامم یا خاطره ؟....

نویسنده: امید

جمعه 7 آبان 1389 ساعت 23:10


۳-  ۸۷بود که به ین رشته ی عجیب و غریب وارد شدیم.هر چی می خونیم اخرش سر در نمیاریم شیر اومد یا خط{ببخشید پشت یا رو!}یا ۶اومد٬نیومد؛یارو بچه ی بیستمش پسر بود یا دختر.سرتونو دردنیارم.خاطره چیه بگید الافی.بچه ی مردم سرش تو سیم و برق و صنعت و کامپیوترو...ما هم سرمون تو ورق و تاس و...است٬خوب ایندمون روشنه دیگه.تا خواستیم یه کمی درس بخونیم٬اوستا بهمون گفت٬هنوز خیلی مونده به ۸۶ها برسی.تا خواستیم یه کمی معدلمونو بالا بکشیم٬گفتن این چیه معدل اقای ۸۶ رو ندیدی؟راست رفتیم گفتن ۸۶ چپ رفتیم گفتن86 وای از دست این نمونه ها !!!


نویسنده: خودمان٬خودمان را تحویل میگیریم ؟

جمعه 15 بهمن 1389 ساعت 19:46


۴-   یادگاری دوس یا جام یا شانه ، یا شیشه ی عه تره یا کلکه وانه 
که له شه ر که فته سه ر چو پی مامر  له داخا توپی

دار و پیره دار. دار گه لای  بو چه س کچ خوی میلی بی مال مه لای بوچه س .


نویسنده: ئه سمه ر

یکشنبه 15 اسفند 1389 ساعت 10:39


5-  پرازتهی بودم ولی طبق قرارداد خودمو برابرR قرار داده بودم.خبردادن آمارقبول شدم چون فکرمیکردم بزرگ شدم به بابا گفتم بذار خودم واس ثبت نام برم اجازه دادو من راهی شهری شدم که فقط میدونستم بچه که بودم یه میدون اقبال ویه بازارسر پوشیده و یه خونه عمو داره.باهرقدمم به زمین میگفتم: میشنوی تو بخاطر من خلق شدی!به آسمون می گفتم: دیدی بالاخره حکم برابری با   R ثابت شدولی غافل بودم ازخنده ابرسیاه که میگفت:حکم هنوزثابت نشده برای اثباتش شرایط قضیه روکامل برقرار نکردی اون مجموعه ی تهی چیه که تمام روحتو گرفته؟کاش حرفاشو میشنیدم...یه هفته بعد روزدادن خوابگاهها بابا دیگه نمیخواست تنها بیام دلش میخواست محل براورده کردن آرزوهای خودشو فرزندشوببینه.جلوی اموردانشجویی که رسیدیم علوم پایه ازدورمی درخشید چه ابهتی داشت!پرازپله!!3سال پراز...گذشت فقط به تعداد مجموعه های تهیم اضافه شد!اما طبق فرموده جناب حافظ:دائما یکسان نماندکاردوران ...لحظه اکنون من داره داد میزنه که بایدشرایط قضیه رو برقرار کنم که حکم برابری باR برای همیشه ثابت بمونه.به امیدروزی که دردنیا تعداد مجموعه های تهی درون آدمیان همیشه به سمت 0 میل کنه.


نویسنده: یک 86 ی

شنبه 21 اسفند 1389 ساعت 08:55


6-  به نظر من و تقریبا همه دانشمندان این عصر کسی نمیتونه جلوی پر حرفی دخترا را بگیره  و اگه کسی  بتونه این کار رو بکنه واقعا یک انقلاب کرده  اما سال 87 تو دانشکده علوم پایه دانشکاه  کردستان طبقه دو این انقلاب توسط دو جوان غیور و رشید یعنی من و امید صورت گرفت اما متاسفانه به دلیل نبود امکانات در آن زمان در کتابهای تاریخی ثبت نشد اون روز روز بزرگی بود آنهایی که مثل پیستون ماشین دهانشون باز و بسته میشد فکر نکنم دیگه جرات داشته باشند دهانشون رو فقط واسه یک لحظه هم که شده باز کنند بله و میدانم لازم نیست نام آن روز را بدانند تا بتوانند گریه کنند وما نام آن روز را (عاقبت پر حرفی!) نامیدیم تا باشد عبرتی برای آیندگان و آنانی که نبودند ویا بی خبر بودند پس بترسید از عاقبت پر حرفان و عذابی که در انتظارشان است! 

توجه: (علاقه مندان برای کسب اطلاعات بیشتر در شیوه استراتژی این واقعه تاریخی به امید مراجعه کنند) باتشکر


نویسنده: داریوش

شنبه 29 بهمن 1390 ساعت 23:54


7-  یادش بخیر اوایل ترم دوم بودیم ، رفتیم برگه انتخاب واحد یک سری

از بچه ها را گرفتیم روی برگه یکی از اونا که آخرش هم علما از آب

دراومد!  نوشتیم{  به نام آنکه طاووس را آفرید تا بوقلمونی مثل تو

قیافه نگیرد!} وطی یک عملیات والفجر واقع درکتابخانه علوم آن زمان

و معلوم نیست کجای این زمان!  توسط حکیم دانشمندی که بنده 

باشم به  وی داده شد و یکی از عواقب آن به قهر دراز مدت انجامید

آخرش هم بعد از  6 ترم با یک کلا نه و دو خوا او را گول زد یم و نتیجه

این آتش بس موفقیت بزرگی نصیب او  ساخت. بله  نتیجه اتحاد با ما

پر خیر و برکت است. پس برای اتحاد با ما مبلغ 100هزار ریال به

              شماره حساب 6273533040128628 واریز نمایید.


با ما تماس بگبرید. این شماره   


نویسنده: منو که میشناسین

سه شنبه 23 اسفند 1390 ساعت 12:21


8- ترم اول بود امتحان میان ترم  اقتصاد داشتیم شنیده بودم همه بچه 
ها دارن تو کتابخونه مرکزی بکوب میخونن من هم از حسودی بود!یا 
هرچی بالاخره یادم افتاد امتحان دارم و دانشجو م باید درس بخونم! 
خودم رو آماده کردم  و با سرعت 300 کیلومتر در ثانیه (  رکوردی که
در تمام آن چهار سال کسی نتونست بشکنه ! خوب یادمه
همه دوست داشتن سرعت من رو داشته باشن !  ) برای
بار اول به سمت کتابخونه برای جهاد فی سبیل العلم حرکت کردم. 
با همون سرعت داشتم ازپله ها بالا میرفتم  به پله آخر که رسیدم 
توجهم به صدایی که چند دقیقه رو تکرار { خانم مه رو سه رو ،خانم 
مه رو سه رو...} بود،جلب شد دیدم وای داره به من میگه! با  گرفتن
جواب چرایم  از صاحب آن صدا و  دیدن چند کله مبارک از نوع  مذکر
فهمیدم وارد منطقه ممنوعه شدم ! و از شدت خجالت  دیگردرهیچ
کتابخانه ای  جهاد فی العلمی در خور توجه از جانب بنده ی حکیم
صورت نگرفت   

آری فقط و فقط این بود راز درس نخواندن من " وه درو "!!


نویسنده: منم که میشناسین؟

جمعه 26 اسفند 1390 ساعت 01:50


9- سلام به همه دوستای خوبم

و با تشکر فراوان از این که وقتتون رو به این صفحه خودتون اختصاص میدین !

من که میشناسمتون ؛ ولی لطفا تا جایی که امکان داره خودتونو معرفی کنیدکه بچه های دیگم بدونن و خاطره ها به خوبی تداعی بشن .

بازم ممنون

با آرزوی موفقیت برای همه !


نویسنده: امید

جمعه 26 اسفند 1390 ساعت 12:44


10-  انالله وانالیه الراجعون


سلام

ما آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآمدیم:
این شعر را به همه ی دانشجویان و اساتید آماری دانشگاه کردستان بخصوص 86ها تقدیم می کنیم :
ئه گر بمه نم هوشم جه مه      قولم داوه پی بو روژ سه شه مه

ئه ترسم بمرم بیاوان بیته جیم    مردم بین رد بن نزانن من کیم        

ای هاوار ای هاوار  ای هاوار        آخ خ خ خ خ خ خ

مه ستوره گیان مه ستوره لیم ببوره آی لیم ببوره(دی سه ر چوپی)
یاری کیم گردیه وک جام ئه نوینه     دی برو کونه دوس عه مرت نمی نه
ببخشید کوردی نوشتن من خوب نیست . می خندیم 
 خداحافظ


نویسنده: ئه سمه ر

یکشنبه 20 فروردین 1391 ساعت 16:10


11- یادش بخیر

یکی از دوستامون هر بار از دانشکده به طرف خوابگاه میرفتیم تو اون فاصله ی کم شاید بگم بیشتر از صد بار عاشق میشد. آخرش یه بار به صورت خیلی جدی عاشق شد. ولی میترسید که بره بهش بگه ، آخرش با کلی سفارش و خواهش من راضی  شد که بهش بگه ولی چون دو هفته بعدش تعطیل بود گفت بزار آخر روز کلاسها بهش میگم  و میرم خونه تا برگردم شرایط دوباره عادی میشه خلاصه آخرین روز رفت بهش گفت و اون هم جواب رد داد . دیگه از اون روز به بعد هر وقت دو روز تعطیلی پیش میومد اون میرفت و بهش میگفت و جواب رد میگرفت تقریبا این پروه از سال 87 شروع شد و همچنان با کل توان خود مشغول به فعالیت است . (من در اینجا از مردم  خون گرم و  شریفمون نهایت تشکر را دارم که با جواب ندادن خود مانع از توقف این پروژه باشکوه شده اند ) .



نویسنده: داریوش

دوشنبه 21 فروردین 1391 ساعت 20:57


12-  یادی به خیر 

هه ر وه خت له گه ل کورکان جه م ئه بوینو ، من هه میشه بیر زه ربو المه سه لی ئه کوتمو که ئیژی خوا تا کو (کوه ) نه بینی به فری تی ناته پینی. ئیمه یش خوا ره حمی کرد که ئامار قه بول بوین ، ئه شی تا ئاخر زمان ته پاوتل که ینو حه سره ت هه ل کیشین . ئه گه ر ده بیری قه بول  بوایتین ئیستا  ژن چواروم یشمان تلاق دا بو.


نویسنده: داریوش

سه شنبه 29 فروردین 1391 ساعت 14:16


13-   سلام به همتون.من هر از چند گاهی به اینجا سر میزنم و یاد همتون می افتم.می خوام در مورد اون کلانه و دوخوای که بالاتر گفتن بگم خدایش خیلی خوش مزه بود ولی اگه می دونستم واسه چی دعوت شدم یکم بیشتر میخوردم.
من هنوزم در عجبم که چطوری مسئول اموزش برگه انتخاب واحد منو دست جناب طاووس داد


نویسنده: پیمان

دوشنبه 11 اردیبهشت 1391 ساعت 18:05


14-  ئه ی یاره بی نوشی گیانتان نه بیت روژیک من نه بوم چون کلانه و دوخوا تان خوارد . انشاالله ئاخر تیکه تان بیت . کوفتتان بیت. 


نویسنده: داریوش

یکشنبه 17 اردیبهشت 1391 ساعت 11:30


15-  خدایت بیامرزد ای جناب نادری به خاطر این همه لعن ونفرین!!
بدان که نفرین کنندگان خود بیش ازهمه متضررخواهند شد.
آدمی تا خود نیک نخواهد نیک نیابدُ . اما شما همواره مانند
پیره ژن دو رژیاگ بوله بول می کنید!بدیهی است که ضیافتهایی 
چنان باشکوه را ازکف خواهید داد. ضیافتی که آقای جلالی درهر
صورت  بیشتر از آن نمی توانستید میل کنید 
جناب نادری دیری نمی پاید که لعن و نفرینت
چنان دامنگیرت شود که سرای باشکوه دنیا را هم بدرود خواهید

گفت امید که اصلاح شوید.


نویسنده: شرمین

پنجشنبه 21 اردیبهشت 1391 ساعت 19:13


16-  اولا آقای نادری نه,کاداریوش
بعدشم خبرندارید,نفرین های کاداریوش دامن گیرش شده
برای اطلاعات بیشتر به خودش مرجعه فرمایید


نویسنده:موسی

سه شنبه 26 اردیبهشت 1391 ساعت 17:40


17-  جا وه ره تو بی و ئه و خودایه . من اگه سنگ رو نفرین کنم اب میشه . خلاصه بهتون هشدار بدم . ئیژن دوعای موئمن یا چلکن هه میشه گیراست . خودتون خوب میدونینن من که از موئمن هاش هستم یه کم مواظب حرف زدنتون باشید.
ضمننا من سالم سالم هستم   موسی داره شوخی میکنه و بهشم توصیه میکنم بره دنبال متغیرهای تصادفیش و واسه پایان نامه م آمادشون کنه


نویسنده: داریوش

شنبه 30 اردیبهشت 1391 ساعت 00:51


18-  خاطره..........
خیلی زود تموم شد.۴سال تو گرماوسرما؛توی قرچه نیمرو یا توی کولاک و بوران اومدیم و رفتیم.چه لحظه های رو که برای تاکسی گرفتن معطل شدیم.چه روزهایی که بابارو مجبور کردیم که زنجیر ببنده و مارو به کلاس مثلا مهممون برسونه.چقدر از جواب نمره گرفتنها ترش میـکردیم چقدر دیگران رو در اشتباهاتمون مقصر میکردیم؛چقدر دوروبرمون شلوغ بود و نمیدیدیم.الان که لحظه های اخرشه چقدر دلم میگیره برای اون لحظه ها؛لحظه هایی که هیچوقت تکرار نمیشن.چشمامو که میبندم و کسانی رو که توی این ۴سال دیدم میبینم؛چقدر باهم فرق داشتند؛هرکدوم یه رنگی بودن. خوشا به حال اونایی که رنگشون رنگی ملایمه؛مثل ابی اسمونی؛صورتی؛سفید...
کاش ترم اول یه عکس از بچه ها می گرفتن و الان یه عکس دیگ و هرکی قیافه ی قبل و بعد عمل(تیپ؛ژست؛...)خودشو میدید.(اخه بگو مگه ازار داری؛به تو چه)
خوشا به حال اونایی که زیاد جوگیر نشدندو عکسشون تغییرات جوگیرانه پیدا نکرده!
هر رفتنی رسیدن نیست؛اما برای رسیدن راهی جز رفتن نیست.
در هر صورت انتظار به پایان رسیدن هر چیزی رو باید داشت.هیچ چیز همیشگی نیست...!
زندگی کوتاهتر از ان است که به خصومت بگذرد و قلب ها گرامیتر از ان هستند که بشکنندفردا طلوع خواهد کرد حتی اگر ما نباشیم.
برای تمام اماریا(مالاریا نه؛اماری ها)ارزوی دارم.


نویسنده: خودمان خودمان را تحویل میگیریم(a)

پنجشنبه 18 خرداد 1391 ساعت 17:20


19-  سلام امید راستی این(a) اینقدر لفظ قلم حرف میزنه راستش حرفاش منو یاد قیامت میندازه . اها فکر کردم شناختمش . اسمشو برات اس میزنم . خودشو خیلی واضح لو داد که خونشون سنندجه و ماشین دارن و میرسوننش و... اره خودشه . اصلا به من چه مگه بیکارم ... 
راستی امید خودت لب خونی کن که دارم بهت چی میگم

 اره خودشه همون حرفایی که همیشه بهت میگفتم . 


نویسنده: داریوش

شنبه 20 خرداد 1391 ساعت 01:16


20-  آره جون خودت کاداریوشسالم سالم هستیولی درمورد اون چیزی که درباره a گفتی کاملا موافقمواسه منم اسمشو اس کن

با تشکر کاموسی


نویسنده: موسی

دوشنبه 22 خرداد 1391 ساعت 21:14


21-  به سه ر چاو موسی گیان .
به لام شته کان قاتی مه که ، 
وا بزانم خود موختاریت گرته، کا موسی چیه!
فقط یه ک دانه کا هه س ئه ویش کا داریوش ه .


نویسنده: داریوش

سه شنبه 23 خرداد 1391 ساعت 13:33


22-  خوندم  خیلیییییییییییییییی با حال بود
خودتو بزار جای کسی که هیچ خاطره ای نداره!!!!!!!!

ماشا ا.. و هزاران ماشاا..
شماها هر کدومتون تو بحر نوشتن عجب تبحری دارید.!! چرا نرفتید نویسنده بشید آمار به چه درد شماها میخوره. باور کنید با خوندن نوشته های خانم رحمانی فکر کردم به تحدی دعوت شده ایم. و تو کا داریوش.... بعدا حسابتو کف دستت میزارم..


نویسنده:لقمان

دوشنبه 29 خرداد 1391 ساعت 19:49


23-  یادش بخیر 
تقریبا دو هفته از ترم اولمون گذشته بود . همش کنجکاو بودم که این پسر جلویی که موهاش فرفریه  کجاییه؟ ویا زبونش چیه؟ ویا صداش چجوریه. اصلا حرف نمیزد. ظاهرا خیلی مغرور بود. همش میخواستم صداشو بشنوم تا بلاخره یکی از اساتید سر کلاس لیست غذاهای کوردی رو میگفت: مثلا برویژ ، دوخوا ، شه له م  و ... تو این همه بحبوحه آخرش نتونست جلو خودشو بگیره اولین کلمه حرفشو تو کلاس گفت . یادتون میاد اول کلمه ای که زد چی بود؟
خودم بگم اول کلمه ای که لقمان  تو کلاس گفت این بود 
گفت: مثلا په تله .

بعد تا اخر زنگ من فقط خندیدم  . شاید بهانه دوستی من و لقمان همین په تله باشه...


نویسنده: داریوش

سه شنبه 30 خرداد 1391 ساعت 19:26


24-  به سلامتی خودم که ترم 3 سر یه ماجرا تو کلاسه 303 بین من و امید قرعه انداختیم و قرعه سه بار به اسم من در اومد . ولی من مثل مرد قرعه رو به امید دادم و . . .امید بدبخت شد . 


نویسنده: داریوش

سه شنبه 30 خرداد 1391 ساعت 19:32


25-  زنبور وارد میشود!

یه روز سر کلاس دکتر ابهت بودیم که یه دفعه ای یه دونه زنبور بزرگ از پنجره وارد کلاس شد و به حریم هوایی کلاس تجاوز نموده و شروع به مانور دادن کرد . دخترا هم که دیگه خودتون میدونین از خداشونه که چنین شرایطی پیش بیاد اونم تو کلاس کی... ! خلاصه بعد از کلی جیغ و داد و هرج و مرج این تجاوز توسط یکی از دلیرمردان پدافند هوایی کلاس ؛ تیمسار نادری ختم به خیر شد و متجاوز به اشد مجازات رسید ! تا عبرتی شود برای سایرین . یادش گرامی


نویسنده: امید

پنج شنبه 15 تیر 1391 ساعت 11:48


26-  ئای ئای ... چه نی دلم ته نگ بوه بو باخه که ی حه مه ی مامو فرج ... 
یا نه ، بو کریوه ی به فره که ی بانی ئاویه ر . یا بو به ره و خوارگه که ی دولی ئه سپان که به قنه خلیسکانی هاتینه خوارو  دوایی ئاگری خاس مان دروس کرد . لقمان نوبت نوبت وشکمانی کردو ...
لقمان: باوکه که م تو بیره ئیرا ...خوا بنیمه نوبت نوبت با ئاگره که خه فه نه ویت ...

چی بو گشتی تواو بو .


نویسنده: داریوش

یکشنبه 18 تیر 1391 ساعت 20:39


 27-  خوا بنی مه       که میک قسه ی دروسو حسابی بکن اوه چیه؟!
یان باسی په تله یان خاطراتی زنبور ده کن
که میک قسه ی پیاوانه بکن,تو خوا اوه ش به و قسه قورانه ی ده که ن به خوتان الن پیاو
ولی له وانه بوگزه رین : بنظری من نظری من زور جوانه

نویسنده: موسی
پنجشنبه 29 تیر 1391 ساعت 17:12


28-  ئه ی خوا بنیمه     ئه وه موسی یه     باسی پیاوه تی ئه کا !
ئه وه تو نه بویت ئه وشه وه خوین ناو مه غزتا نه مابو مه جبور بویت نیم ساعت خوت برعکس که یتو تا که می خوین بچتو بو ناو مغزت؟
دو باره بیژم ؟
ئه وه تو نه بویت که له گه ل کا فرزاد و کا لقمان دائیم مسابقه تان ئه دا؟
باسی چیم بو ئه که ی ؟

ئه مجاره باسی پیاوتی بکی حیاو و شه ره ف پی نایلیم .


نویسنده: داریوش

دوشنبه 9 مرداد 1391 ساعت 13:47


29-  بو کاداریوش توش مه گه له حمویان حضوری فعالت نبوووووووووووو!!!!!


نویسنده:موسی

دوشنبه 23 مرداد 1391 ساعت 18:39


30-  کا داریوش خودش خاطره میگه خودشم جواب میده.
دیاره په تله ی فره و خواردوه که ئا وا زو سرنجی قسه کانی ئه و کوره مو فرفریته داوه.و زو زانیته په تله چیه :) یان شیفته ی خوشتیپی ئه و کوره بوویته که 6 دانگ هواست پی و بووه.

به م شلوار 6 جیبه ته و.هر ئیژی مار گیر بوییت


نویسنده: لقمان

شنبه 11 شهریور 1391 ساعت 23:51


31-  یادتونه کلاس صندلی طرف پسرها دوردیف اولش رو با گچ ضربدر 
سفید بزرگ زدم .
همه اومدین کلاس متوجه شدین . رفتین ردیفای دیگه نشستین .
بعدش میرزای کلاس اومد دقیق ردیف اول نشست همه زدیم زیر خنده 
بعد تو هی داد میزدی میرزا اونجا نشین از هول اینکه گچی شده 
خواست بره بیرون باکله رفت تو در
امیدوارم ناراحت نشده باشه ولی من اون روز
داشتم از شما ها تست هوش میگرفتم


نویسنده: خلیلی

یکشنبه 26 آذر 1391 ساعت 12:32


32- امیدوارم بلایی که پس از اون واقعه سرتون اومد رو هم یادتون باشه .

بذارین واسه اونایی که نمیدونن بگم :

قضیه در ابتدا از قرار بالا بود ؛ تا وقتی که کلاس تموم شد و همه رفتن بیرون .

بعد گروه 5+1 یک نشست ترتیب داده و در یک ضرب العجل تصویب شد که تلافی شود .ما شیش نفر هر کدوم یه ردیف از صندلی دخترای کلاس رو اشغال کردیم (حالا دیگه چطوریش بماند : یکیشون رو که خودمون نشستیم و بقیه رو با کت و کتاب و جوراب   و ... اشغال کردیم ) .بعد که کم کم داشت کلاس بعدی شروع میشد (یادش به خیر فکر کنم کلاس اوستا برزو  بود ) دخترا یکی یکی اومدن تو و دیدند بوی توطئه میاد  .

خلاصه شد آنچه شد ...

یعنی دخترا اومدن تو و روی گچ ها نشستند یا مجبور به پاک کردنشون شدند! حالا دیگه بعدش با تیمسار خلیلی تسویه کردند یا نه ش رو نمیدونم از جناب خودشون بپرسید .


نویسنده : امید

یکشنبه 26 آذر 1391 ساعت 14:12


33- والا ما که جزء همرزمان تیسمار خلیلی در این واقعه ی بزرگ و دیگر وقایع تاریخی ثبت شده و ثبت نشده بودیم به یاد نداریم که کسی جرات هیچ نوع تسویه ای با هیچکدام از گروه 3+1تیمسار خلیلی را داشته باشد 
جیغ جیغو های کلاس نهایت کاری که انجام دادند لب ولوچه ی خود را به این سو و آن سو چرخشی نامحسوس داده همراه با آن زمزمه هایی ، شاید ، مبنی بر فوش  حواله نمودند اما چون 
گروه ما معتقد بودیم جواب ابلهان خاموشی است ! 
عملیات تلافی جویانه ای انجام ندادیم فی الواقع ارزشی هم جز اتلاف انرژیمان نداشت. 
زنده باد گروه خلیلی  زنده باد 3+1
و دیگر هیچ...


نویسنده : شرمین

دوشنبه 27 آذر 1391 ساعت 14:12


34- بحٍث گروه 5+1 و 3+1 پیش اومد من هیچی نمی گم فقط اینو میتونم بگم که کلاس بدون 5+1 رسمیت نداشت ولی من الان هم نفهمیدم این 3+1 کیا بودن ؟  رئیسشون خانم شیرزاد تو سریال ساختمان پزشکان بود که ای کیو شو خودتون حدث بزنید و  دومیشم همون گوینده اخبار شبکه 2 بود که اغلبا هواشناسی رو فراموش میکرد بگه سومیش هم بازیگر نقش اول کارتون میگ میگ بود اما من موندم این +1 کش کی بود ؟


نویسنده: داریوش

سه شنبه 28 آذر 1391 ساعت 22:41


35-  کا داریوش فک کنم +1 کش خانم رحمانی2 باشه،آخه قیافش به اونا میخوره
ولی راس میگی منم نمیدونم اونا چرا اسم خودشونو 3+1 گذاشتن!
راستی کاداریوش متغیرهای تصادفیت آمادن هر وقت خواستی بیا واسه پایانامت ازشون استفاده کن


نویسنده: موسی

چهارشنبه 13 دی 1391 ساعت 02:12


36-  فک کنم این +۱ همون شاگرد اول مازنی بود که در کلاس خودمون نتونست توفیقی حاصل کنه. بنده خدا تو مازندران معدلش هم خیلی بود اما عاقبت همکاری با گروه اسمر و دوستان دامنش رو گرفت
با اینکه این گروه برای اظهار وجود از هیچ تلاشی دریغ نکردند اما در نهایت به اقتدار گروه ۵+۱ ایمان آورده و برای در امان ماندن از تحریم های شدیدتر آتی تن به صلح دادند و ما را به دوخوا و کلانه ی بسیار خوشمزه ای مهمان کردند.


نویسنده: پیمان

جمعه 15 دی 1391 ساعت 22:42


37-  چقدر شماها باهوشید خدای من !!!!  همه حتی دکتر نه به ز هم میدونستندگروه 3+1 کیا هستند شما ها چطور نفهمیدید !! باز خوبه که جناب داریوش  بالاخره ملطفت شدند!  در ضمن نیازی به ابراز وجود نبود وجود های مبارک به خودی خود می درخشند . که لانه و دوخوا هم برای جبران نبودمان درآن اردوی ساختگی بود که مبادا آخر سالی ، نبود ما ن (گروه 3+1)خاطری را مکدر کند زیرا اصرار و سفارش برای حضور مبارکمان بسیار بود. تنها کسی هم که به ما کوچکترین ربطی نداشت شاگرد اول مازنی بود! همه روزی اول بوده ایم ......


نویسنده: شرمین

سه شنبه 19 دی 1391 ساعت 16:21


38- نفرمایید اردوی ساختگی که با نیامدنتان نیمه عمرتان بر فنا رفت 
 البته نا گفته نماند که آن نیمه دیگرش هم قبلا بر فنا رفته بود ؟!   
وجدانا یکی از بهترین روزهای زندگی مان بود ... جمعه 30 اردیبهشت ماه سال 1390 ؛ یادش به خیر که بسیار روز شادی بخش و متفاوتی بود !!!

نویسنده: امید

سه شنبه 19 دی 1391 ساعت 18:19


39-  سلام بچه ها خوبین! چه خبر! 
خاطره هارو از اول تا اخر خوندم واااااااااااای چقد دلم تنگ شده واسه دوره کارشناسی 
چرا دیگه نیستید چه خبر !الان مشغول چه کاری هستین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 
تموم نشد این سربازیت؟مثل کارشناسیت اونقد لفتش نده 
یکی از عکسای سربازیتو بذارببینیم چه شکلی شدی؟ 
دکترجلالی ودانشور تهران خوش میگذره؟تموم شد این درستون؟ 
مستر نادری تو چی چیکار کردی نرفتی فرانسیسکو؟ 
اقای محمدی تو چی زن نگرفتی؟


نویسنده: خلیلی

پنج‌شنبه 18 مهر 1392 ساعت 20:41


40- سلام سمیه خانم گیان
من خوبم ، ئه و سمیه گیان هم خوبه ، احوال ما رو هم پرسیدی دیگه ؟
چرا جواب این خانم خلیلی رو نمیدید؟
این دیگه خانم خلیلی سابق نیست ها ، گفته باشم
عوض شده ... دکتر بعد از این شده ... فیشری شده واسه خودش
هه ی هه ی کوره حه ر نازانن چی شده !!!!
من دیگه به جای تو بهش میگم شما
حه ر ده ر زبانم نمی خو نچه بگم تو !!


نویسنده: شرمین
سه‌شنبه 14 آبان 1392 ساعت 20:56 


41-  سلام شره فره خوشی ی ی ی ی 
من حدم نیه هه زناکم بیژی شما خو غریبه نیت  
اینارو ولشون کن اینقدسرگرم دنیا شدن خودشون فراموش کردن 
چرررررررررررررررررا اون بیام دیگمو ذخیره نکردی امید

نویسنده: خلیلی



شنبه 25 آبان 1392 ساعت 21:48



42- سلام به همگی,علل خصوص خانم خلیلی دکتر شدنتونم تبریک میگم خیلی خوشحال شدم ولی هیچی دوره کارشناسی نمیشه حتی دکتر شدن. من که خیلی دلم واسه همه تنگ شده  البته شاید واسه این باشه که همیشه ما گروه 5+1 پیروز میدان بودیم 

راستی با اجازه همگی ما چن وقت پیش ازدواج کردیم و امیدواریم که بقیه دوستان هم هر چه زودتر سروسامان بگیرند. واسمون دعا کنید.

نویسنده:موسی

جمعه 22 آذر 1392 ساعت 17:56


43- خوا مرامان بات بو باقیه که یشمان !

سلام موسی جان امید وارم که خوشبخت باشید و به پای هم پیر شید و همه دوستای دیگه هم همه ازدواج کنن و چیزی از زندگی حالیشون بشه . ما که فعلا سربازیم و ...

نویسنده : امید

جمعه 29 آذر 1392 ساعت 15:12


44- ازدواج پیوندی است که هیچ کس در آن ضرر نمیکند. اگر همسر خوبی بدست آوردی خوشبخت میشوی و در غیر اینصورت
فیلسوف میشوی . امیدوارم باهم کور وکچل شین. ازاینکه جواب دادی ممنونم چرااسم ننوشتی؟ 
اره هیچی دوره کارشناسی نمیشه ای جوانی الانم که سالمند شدیم. گفتی دعا انشالله که خدا هدایتت کنه.


نویسنده : خلیلی

یکشنبه 1 دی 1392 ساعت 19:09



45-  سلام آقای دانشور ، 
خیلی تبریک میگم واقعا خوشحال شدم 
انشا الله همواره خوشبخت و سلامت و سعادتمند باشید یه تازه داماد نباید اینقدر خودشو دوستاشو تحویل بگیره !!!! 
همه خوبیها و موفقیتها و زرنگیها و پیشرفتهای بزرگ فقط و فقط در گروه 3+1 خلاصه میشد و میشود و خواهد شد . 
آقای مرادی مگه فقط با ازدواج میشه از زندگی چیزی حالی شد؟! مجردی بهتره که ... البته همه یکسان نیستند.


نویسنده: شرمین

 چهارشنبه 4 دی 1392 ساعت 14:55


46- سلام،خوبین شماها؟سمیه خوبی؟از شرمین احوالتو پرسیدم :)
نه ازدواج نکردم. هنوز منتظر کسی هستم که اسمش هم نام با اسم شب تولدم یعنی "یلدا" باشد. ببخشید که من دیر اومدم..
حاجی پیمان های له کوی؟ نانو سلپه که ت له بیره؟گشتانم خوش گه ره که  


نویسنده: لقمان
دوشنبه 9 دی 1392 ساعت 22:38


47-  سلام بر همه ی دوستان
امیدوارم ک حال همتون خوب باشه و همه چی براتون همون جوری پیش بره که دلتون میخواد. این مدت کلی اتفاق خوب افتاده که من رو خوشحال کرده. تبریک می گم به خانوم دکتر خلیلی برای این موفقیت بزرگش و تبریک می گم به موسی که ازدواج کرده. امیدوارم که ی روزی از این تبریکا به لقمان و یلدا خانوم هم بگیم. ایشالا که بقیه دوستان هم خوش باشن و در آینده ازشون خبر خوب بشنوم.

نویسنده : پیمان

جمعه 20 دی 1392 ساعت 00:34


48-  سلام آقای مرادی 
یه سوال : پروژه کارشناسی شما موضوعش " داده های گمشده" 
بود ؟ یا " طرح با اندازه گیری مکرر " بود ؟


نویسنده : شرمین

سه‌شنبه 8 بهمن 1392 ساعت 22:59


49-  سلام ، احوالتون

از مدل طرح های عاملی که در طرح آزمایش ها بود استفاده کردم .


 نویسنده : امید

جمعه 11 بهمن 1392 ساعت 10:15



50-  سلام بر بچه های ۸۶ 
خوبی اقای محمدی!چه خبر؟شکرخداخوبم احوال پرس تان نه مره. 
اول اسامی یه خانومی یاخان باجی یاگل باجی بنویسی خوشحال میشیم. 
چطوری استاد جلالی!!!!!!!!نه بابا ای ول از نوشته هات معلومه تحصیل کرده ای  
راستی بچه ها اومدین سنندج خبر بدین بیاییم استقبال تون ولی قبلش بگین شاید بچه ها خواستن پول جمع کنن گاوی گوسفندی بکشن  
ولی جدا همه تون قرار بذارین بیاید اقای دانشور همسرتونم بیارید

اقای مرادی بیزحمت ابتدای وبلاگت فراخوان بده .


نویسنده : خلیلی

 جمعه 25 بهمن 1392 ساعت 21:27


51-  سلام علیکم خان باجی سمیه؟ 

یانی ئه ونده ئازا بویی که دعوتمان ئه که ی؟کوره واز بیره باورناکه م. ئیوه تا دانشکده له مامان اجازتان ئه گرت خو ؟!!!


نویسنده : لقمان

 شنبه 26 بهمن 1392 ساعت 20:28


52- عه له یییییییییکه سه لام سمی گیان ، نه نه بو خشه خانم خه لیلی 
کوره تو " خا توو نی " گل باجی چیه ؟!! 
سمی گیان د ه ی خو ، من هاتم بو سنه، "گوسفند و گاو " 
وه ده ره ک ! حیچ که س نه یوت شه رمین گیان به خه یر بی !!!    
حتما من رو جز هیئت پول دهندگان و استقبال کنندگان گذاشتی !! 
عمرا پول بدم !!! زندگی خرج داره! نه تنها سبد کالا بلکه وام تحصیلی هم بهم تعلق نگرفت !!  
علوم پزشکی به ما که رسید کلا ترکید !!! 
استقبال هم وقت ندارم بیام سرم خیلی شلوغه !!! 
اگه بیام فقط به خاطر همسر آقای دانشور میام ، ببینم چه 
شکلیه چه جوریه    
آقای دانشور میاریش دیگه ؟؟ زود خبر بده که برای مراسم 
" برا ژن وه خه یر بی " تدارک ببینیم !


نویسنده : شرمین

 چهارشنبه 14 اسفند 1392 ساعت 00:42


53- سلام شره خانم خوشی 
چقد بهت اصرار کردم تاسنندجم بیا ولی تونیومدی.یه بار گفتی مادرم یه بار گفتی خواهرم یه بار گفتی...... 
خودت میدونی سنه بی من صفا نداره 
درضمن گاو وگوسفند در بالا استعاره ازمورچه ست. 
حالا تو تعطیلات عید بیا من درخدمتتم. 
این متن تقدیم به تو.....

لحظات از آن توست؛ آبی، سبز، سرخ، سیاه، سفید

رنگهایی را که بایسته است بر آنها بزن 
روزهایت رنگارنگ .


نویسنده : خلیلی

چهارشنبه 21 اسفند 1392 ساعت 09:43


54- لحظاتت تو حلقم


نویسنده : لقمان

شنبه 24 اسفند 1392 ساعت 14:17


55-  سلام سمی گیان 

آره دیگه ...نشد وقتی بیام که تو هم باشی واقعا جات خالی بود! 

برای متن هم ممنونم تلفنی از خجالتت در میام  

و اما آقای محمدی ،فکر نمی کنی اون لحظات برای حلق شما 

زیادی بزرگه ؟!!؟ گیر میکنه ها! بد جوری هم گیر میکنه ...


نویسنده : شرمین

سه‌شنبه 27 اسفند 1392 ساعت 22:35


56-  دو روژ چیوم به بان سه رتانو نیه ئاوا زوو شته کان به یه کوو قاتی ئه که ن !!!!!!!!! عه یبه برا گیان، عه یبه خوشکی من، والله خواخوشی لی نایی . لحضه و محظه مه که نه قورگی یه کترینا . ئه گه ریش ئه که ن با چکوله بی دوایی نه ویته کیشه بوتان . 
کا داریوش (با عفت کلام ترین دانشجوی تاریخی دانشگاه کردستان)


نویسنده : داریوش

شنبه 2 فروردین 1393 ساعت 09:45


57-   خانم شرمین، حیف که خانومی و احترام خانوم ها واجبه، والا میدونستم چه جوری جواب بدم. در ضمن طرف خودش میدونه چطور جواب بده شما وکیلشی؟


نویسنده:لقمان

پنج‌شنبه 23 مرداد 1393 ساعت 00:20


58-  قای محمدی جواب بده 

مگه چیزی هم مونده بگی!! 
در ضمن وقتی به قول شما طرف ، 
لحظاتشو به من تقدیم کرده  
پس در این مورد بخصوص میتونم وکیلش باشم نه ؟  
خدا نگه دار همگی 

خوش و خرم باشید دوستان 


نویسنده : شرمین

شنبه 25 مرداد 1393 ساعت 15:33




برای دیدن دامه خاطرات و نوشتن


 خاطره جدید اینجا  کلیک کنید!!!