ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
دوستان عزیز میخوام بدونم تا حالا مفهوم آیکن وبلاگم رو کی فهمیده ؟
تا تاریخ 31/01/1391 فرصت دارید در قسمت نظردونی این پست نظرتونو اعلام کنید ( البته با توضیح ) !
تا این تاریخ نظرات این پست رو تایید نمیکنم تا در معرض دید نباشه ، بعد از این تاریخ ، تایید کرده و بین اونایی که درست گفتن قرعه کشی میکنم و یک شارژ تلفن همراه بهش جایزه میدم !
آیکن وبلاگ :
دوستان عزیز آماری ، لطفا این وبلاگ را به دیگر دوستانی که از وجودش خبر ندارند معرفی کنید تا بتوانیم حد اقل در این دنیای مجازی با هم در ارتباط بوده و همچنین آنها هم بتوانند در قسمت خاطرات آماری ها ، خاطرات و دل نگفته های خود را بیان کنند .
ناگفته نماند که به زودی تغیراتی اساسی در این وبلاگ اعمال خواهد شد !
اول اینکه با دیگران به اشتراک بگذارید:
یک آدم صبور و دهنقرص، گیر بیاورید و کل بدبختیها و جفتکهایی که از "الاغ زندگی" خوردهاید را با او تقسیم کنید…
بازگو کردن مشکلات، وزن آنها را کم میکند… علاوه بر آن معمولا وقتی سفره دلتان را جلو کسی باز میکنید، اوهم سفره خودش را برایتان باز میکند و یحتمل می فهمید که شما در این دنیا، تنها آدم کتک خورده نیستید...
و این یعنی آرامش..
ادامه مطلب ...
خوشبختی ما در سه جمله است :
تجربه از دیروز، استفاده از امروز، امید به فردا
ولی ما با سه جمله دیگر زندگی مان را تباه می کنیم :
حسرت دیروز، اتلاف امروز، ترس از فردا.
**هیچ وقت ، هیچ چیز را بی جواب نگذار!!!**
*جواب نگاه مهربان را با لبخند*
*جواب دورنگی را با خلوص*
*جواب مسولیت را با وجدان*
*جواب بی ادبی را با سکوت*
*جواب خشم را باصبوری*
*جواب پشتکاررا با تشویق*
*جواب کینه را با گذشت*
*جواب گناه را با بخشش*
*جواب دلمرده را با امید*
پی نوشت : راستش نمیدونم اینارو کجا خوندم « با اجازه ناشر »
باز گوید دردِ خاموشی و بی هم صحبتی
این سکوت آخر گریزانم نمود از خویشتن
لنگ تر گرداند این احوال درویش مرا
بازگویم من برایش قصه ای بی انتها
بازگویم قصه ماندن ورایِ مردگی
کاش بودی تا ببینی رازِ چشم اندوختن
کاش بودی تا ببینی راز و رمزِ این جنون
لی لی از مجنون جدا شد بعدِ این گفتارِ من
گشت بی تاثیر گویا قصه هایِ مثنوی
تا ز ِ غصه میرهاندم این دل درویش را
تا که از این شهر میرفتم به یک شهر غریب
تا که بر آن قلب سنگش بیستونی جا کنم
تا بشویم با شرابش این غم نا مردمی
آنچه در مذهب ارباب طریقت نَبوَد »
الهی !
با خاطری خسته از اغیار
و به فضل تو امید وار
دست از غیر تو شسته ودر انتظار رحمتت نشسته ام !
بدهی ، کریمی
ندهی ، حکیمی
بخوانی ، شاکرم
برانی ، صابرم
الهی احوالم چنان است که میدانی و اعمالم چنین است که میبینی؛
نه پای گریز دارم و نه زبان ستیز ...
خدایا !
بهرین ها را در این ساعات پایانی سال
و همچنین در سال پیش روی برای دوستانم مقدر فرما !
آمین یا ارحم الراحمین !
هر گاه به عقربه های ساعتم مینگرم؛ به فکر فرو میروم
و دل خوش به آن که ، در مسیر تکراری زیستن تنها نیستم.
با این تفاوت که آنها همچنان به پیش تکرار میکنند ،
ولی من گاهی به پیش ، گاهی به پس و گاهی در جا .
نمیدانم معادله زندگیم را چه کسی و بر روی چه کاغذی نگاشته اند
و حل شدنم به مچاله شدن و دور انداختن می انجامد یا طرح معادله ای دیگر و باز هم تکرار !
در هر صورت گویا :
زندگی باید کرد
گاه با یک گل سرخ
گاه با یک دل تنگ
گاه با روییدن در پس این باران
گاه با خندیدین بر غم بی پایان !