ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
بعد پروفسور دو فنجان پر از قهوه از زیر میز برداشت و
ادامه مطلب ...
خدایا در سینه ام آشوبیست
که باید بر زبانم می بود ... !
فاصله سینه تا زبان گلوست ؛ بغض گرفته اش گویا !
آیا واقعا قبل از طوفان آرامش وجود دارد ؟!
که میگویند :
" آرامش قبل از طوفان "
یا !؟
چون طوفان می آید و همه چیز را به هم میریزد
فکر میکنند که قبل از طوفان همه چیز آرام بوده است ؟؟؟
یادش بخیر آن روزهایی که بابا آب میداد
آن مرد با اسب در باران می آمد
برای کوکب خانم میهمان ناخوانده می آمد و او برایشان نیمرو درست میکرد
( آن روز ها تخم مرغ ارزان بود )
آن روستایی خوش به حالش بود
دفتر هایمان کاهی بودند
مدادهایمان توسن بودند
پول توجیبیمان 2 تومن بود
بزرگترین غممان دیکته ی فردا بود
یاد آن مهرهای رنگی خروس نشان و گل های قشنگی که معلممان زیر امضای مرغابی شکلش میزد بخیر
کجا رفتند آن روزها ؟؟؟
نمیدانم روزها عوض شده اند یا ما ؟!
یا اینکه ؛ بعضی ها عوضی شده اند ...
نمیدانم !